شناسهٔ خبر: 64788 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

به مناسبت درگذشت رضا براهنی

فراموشی گاهی چیز بدی نیست

براهنی برای آدم‌ها فراموشی گاهی چیز بدی نیست مساله این است که جامعه فراموشی نگیرد، این یادداشت را پنجم فروردین ماه ۱۴۰۱ (۲۵ مارس ۲۰۲۲) همزمان با مرگ رضا براهنی-‌که چند سالی فراموشی گرفته بود و امروز در تورنتو کانادا در غربت درگذشت- می‌نویسم تا خودمان او را فراموش نکنیم.

فرهنگ امروز: علیرضا زرگر ، بنیان‌گذار جایزه مهرگان در روز درگذشت رضا براهنی یادداشتی درباره او نوشت. جایزه مهرگان در زمان حیات براهنی جایزه «یک عمر تلاش در عرصه نوشتن» را به این نویسنده، شاعر و منتقد و نظریه‌پرداز ادبی داده بود. دبیر جایزه ادبی مهرگان در این یادداشت با اشاره به میراث ادبی و سیاسی رضا براهنی، اندوه خود، هیات داوران جایزه مهرگان ادب و دبیرخانه جایزه را از مرگ این شاعر، نویسنده و منتقد بزرگ ایران اعلام کرد. متن یادداشت او را می‌خوانید.

دکتر رضا براهنی برگزیده جایزه مهرگان ادب برای «یک عمر تلاش در عرصه نوشتن» است. 
تندیس جایزه مهرگان ادب در مراسم هجدهمین دوره این جایزه (اردیبهشت ۱۳۹۷) با رای هفت داور مرحله نهایی به رضا براهنی اهدا شد، در این مراسم ساناز صحتی همسر دکتر براهنی و اَلِکا و اُکتای براهنی فرزندان او، در سخنانی از دشواری‌های زندگی او و یک عمر تلاش خستگی‌ناپذیرش سخن گفتند و جواد اسحاقیان منتقد ادبی به نمایندگی از سوی داوران به مهم‌ترین دستاوردهای ادبی او در داخل و خارج از ایران اشاره کرد. 
فراموشی گاهی چیز بدی نیست!
برای آدم‌ها فراموشی گاهی چیز بدی نیست مساله این است که جامعه فراموشی نگیرد، این یادداشت را پنجم فروردین ماه ۱۴۰۱ (۲۵ مارس ۲۰۲۲) همزمان با مرگ رضا براهنی-‌که چند سالی فراموشی گرفته بود و امروز در تورنتو کانادا در غربت درگذشت- می‌نویسم تا خودمان او را فراموش نکنیم. 
اینکه بگوییم براهنی شاعر، نویسنده و منتقد بزرگی بود حرف تازه‌ای نیست و اگر بگوییم نقد ادبی مدرن را در ایران پایه گذاشت بیراه نگفته‌ایم، براهنی سختکوش و پرکار بود، او به مدد تحصیلات دانشگاهی و آشنایی‌‎اش با تئوری‌های روز ادبیات جهان در طرح مباحث جدید ادبی پیشتاز بود و گاهی با نظرها و مقالات جسورانه‌اش دریچه‌ای نو در نقد، شعر و رمان معاصر ایران می‌گشود، صراحت قلم و گفتار او و پرهیز از تعارفات و محافظه‌کاری‌های مرسوم در دهه‌های چهل و پنجاه -که گریبان گروهی از اهالی ادبیات آن سال‌ها را گرفته بود- برایش رنجش و تندیِ نام‌های آشنا را ارمغان آورد، از اخوان تا سایه، از خانلری تا نادرپور، از کسرایی تا احمدرضا احمدی و ... همه را نواخت، هرچند در بیان عقایدش صراحت داشت اما در جای خود و بهنگام در احترام به کسوت و ارزش‌های ادبیِ بزرگان سرانگشتی کوتاه نمی‌آمد. در ستایش شاملو و فرهنگ کوچه او نوشته بود: «مردم فقیر و معصوم کشور ما باید بوسه بر چشم‌های خسته این مرد بزنند که یک تنه این همه را گرد آورده» و برایش سروده بود:
من و تو دست به شانه کنار تاریکی پرده کِی برای همیشه می‌افتد
در سوگ سیمین از او به عنوان یکی از سه زن بزرگ تاریخ هزار و صد ساله شعر فارسی یاد کرده و سروده بود:
«هستی و می مانی : بانو سیمین بهبهانی».
و در رثای هوشنگ گلشیری نوشت: «مرگ هوشنگ گلشیری مرگ هر کسی نیست، از همین آغاز باید دقیق باشیم. مرگ او مرگ یگانه‌ای است از میان سه چهار یگانه این زمان، این زبان و این نثر.»
می‌توانیم با بعضی از نوشته‌ها و حرف‌های او در زمینه سیاست، اجتماع و ادبیات موافق نباشیم، ایرادی نیست، اما نباید از نقشِ بی‌بدیلِ او در مبارزه با سانسور و تلاش خستگی‌ناپذیرش برای تحقق آزادی بیان و قلم غافل شویم. 
ممکن است از نظر او درباره تحول در شعر نو و یا از دیدگاه او در مورد چند چهره سیاسی و ادبی خوش‌مان نیاید، شاید حق داشته باشیم اما نمی توانیم نقش او را در تشکیل کانون نویسندگان ایران، پایمردی او را در دفاع از حقوق شعرا و نویسندگان و نوجویی‌هایش در شعر و رمان معاصر ایران را نادیده بگیریم، رضا براهنی بی‌تردید نقش یگانه‌ای در ایجاد کارگاه‌های شعر و ادبیات به معنایِ امروزیِ آن و طراوت‌بخشی به این‌گونه کارگاه‌های ادبی داشت، خاطره کلاس‌های ادبی و حرف‌های تازه‌ای که می‌زد به یقین میان دو سه نسل از نویسندگان و دوستداران ادبیات ایران به‌یادگار خواهد ماند. 
فراموشی گاهی چیز بدی نیست، بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که جسمِ رنجور عاشقِ وطنِ دکتر براهنی همان بهتر به یاد نیاوَرَد که تنگ‌نظری‌ها و سانسور چه بر سر کتاب‌ها و میراثِ ادبی او آورده است. براهنی در مقاله‌ای نوشته بود: «شگفت‌آور نیست که هر چهار بنیان‌گذار قصه‌نویسی ایران، جمال‌زاده، هدایت، علوی و چوبک دور از ایران و در اطراف و اکناف جهان مرده باشند.»
امروز براهنی نیز به جمع این بزرگان ادبیات ایران پیوسته و در گوشه‌ای دور از وطن چشم از جهان فرو بسته است اما می‌دانم مدتی پیش از مرگ وصیت کرده است که در وطن به خاکش بسپارند و اکنون همسر و فرزندان او سخت در پی عمل به وصیت او هستند تا « ققنوس‌ها» آن‌گونه که سروده است از خاکسترش سر برکشند:
آیا ققنوس‌های جوان از خاکسترم سر بر خواهند کشید 
تا ستارگان آسمان را باج بگیرند
نمی‌دانم!
ولی می‌دانم که یغما شده‌ای چون من
به آسانی تسلیم نومیدی نمی‌شود

نظر شما